کد خبر:792
گزارش اختصاصی | بزرگمرد کوچک خرمشهر؛ سالگرد شهادت بهنام محمدی

بهنام محمدی، نوجوان خرمشهری متولد ۱۲ بهمن ۱۳۴۵، از چهرههای شاخص مقاومت مردمی در روزهای نخست جنگ بود. او که سیزده تا چهارده سال بیشتر نداشت، در شهریور ۱۳۵۹ به جای ترک شهر، در خطوط دفاعی ماند و با اقداماتی مانند یاریرسانی به مجروحان، جمعآوری اطلاعات و عملیاتی نمادین همچون تعویض پرچم، به رزمندگان کمک کرد. حضور مستمر او در کوچهها و میدانهای درگیری و فرارهای چندباره از اسارت، تأثیری ملموس بر روحیه مدافعان داشت. بهنام در ۲۸ مهر ۱۳۵۹ در خیابان آرش به شهادت رسید و مزارش بعدها به قطعه شهدای ورودی مسجد سلیمان منتقل شد.
به گزارش ایثارنیوز، بهنام محمدی در روز ۱۲ بهمن ۱۳۴۵ در خرمشهر به دنیا آمد. خانواده او از ساکنان همان شهر بودند و او در منزل پدربزرگش دیده به جهان گشود. از کودکی اندامی ریز و چالاک داشت؛ کنجکاو، پرجنبوجوش و با روحیهای قوی که رفتار اجتماعی و علاقهاش به مسائل جمعی را زود نشان داد. در خانواده و میان نزدیکان بهعنوان کودکی فعال و با اراده شناخته میشد و از همان سالهای نوجوانی گرایشهای سیاسی و انقلابیاش را بروز میداد.
در شهریور ۱۳۵۹ که خطر هجوم دشمن پررنگ شد و بسیاری از خانوادهها شهر را ترک کردند، بهنام که سیزده ساله بود، تصمیم گرفت در خرمشهر بماند. او فرصتطلب نبود بلکه با شناخت خطر و با ارادهای محکم ترجیح داد در کنار مردم و رزمندگان بماند. فرماندهان و خانواده بارها تلاش کردند او را از حضور در خط مقدم بازدارند، اما بهنام با طرح نقشهها و ترفندهای ساده — از جمله پنهان شدن و عبور میان خطوط — خود را به مواضع حساس میرساند.
فعالیتهای او متنوع بود: کمک به مجروحان در کوچهها و خیابانها، انتقال پیام و تجهیزات سبک، و جمعآوری اطلاعات از مواضع دشمن. همرزمانش نقل کردهاند که بهنام بارها برای مشاهده و گزارش جزئیات مواضع و نفرات دشمن عمل میکرد. چندین بار توسط نیروهای عراقی اسیر شد؛ اما با تظاهر به کودکی و معصومیت یا استفاده از فرصتهای غفلت دشمن، از چنگ اسارت فرار کرد. روشهایی مانند وانمود کردن به جستجوی مادر یا گریه کردن باعث میشد که نیروهای بعثی او را دستکم بگیرند و در نتیجه فرصتی برای فرار ایجاد شود.
یکی از مشهورترین نمونههای شجاعت او تعویض پرچم در بخشی از خرمشهر بود. زمانی که پرچم عراق رویِ ساختمانی نصب شده بود، بهنام خود را به آن محل رساند و بیآنکه دشمنان متوجه شوند، پرچم عراق را پایین آورد و پرچم ایران را نصب کرد. این اقدام نمادین وقتی برای مدافعان رؤیت شد، موجی از امید و انگیزه در میان مدافعان ایجاد کرد. در این عملیات که باید با سرعت انجام میشد، دست او زخمی گردید؛ گروهبان مقدم تلاش کرد دستش را پانسمان کند اما بهنام اصرار داشت بانداژ را برای کسانی نگه دارند که بیشتر به آن نیاز دارند.
علاوه بر نقشهای میدانی، بهنام زمانی را در تعمیرگاه سپاه گذراند تا مهارتهای فنی بیاموزد. این آموزشها به او کمک میکرد در شرایط بحرانی برای تعمیر ابزارآلات سبک و کمک در جابهجایی یا آمادهسازی وسایل مورد نیاز واحدها مفید باشد. شواهد و روایتهای همرزمان نشان میدهد که او در نقشهای مخابرهای و پشتیبانی نیز دقت و مسئولیتپذیری بالایی داشت و گاه پیامها و اطلاعات بحرانی را بین واحدها منتقل میکرد.
خاطرات خانواده و همرزمان، تصویر یک نوجوان با باورهای قوی دینی و انقلابی را نشان میدهد. مادر او نقل کرده که بهنام از سنین کودکی میگفت میخواهد کاری کند تا نامش در کشور جاودانه شود و حتی درباره غسل شهادت و آمادگی برای آن صحبت میکرد. علاقهاش به امام خمینی(ره) و توصیههای او در وصیتنامه مبنی بر تربیت فرزندان مقاوم، نمایانگر دیدگاه او نسبت به مسئولیت اجتماعی بود.
نحوه شهادت بهنام در روزهای پایانی مقاومت خرمشهر اتفاق افتاد. در جریان درگیریهای شدید در خیابان آرش و حوالی مدرسه امیر معزی، بهنام مجروح شد و در تاریخ ۲۸ مهر ۱۳۵۹ در همان خیابان به شهادت رسید. پیراهن چهارخانه آبی او غرق خون بود و همرزمان تا مدتها از حضور و ایثار او سخن میگفتند. پیکر او ابتدا در تپه شهدای کلگه شهرستان مسجد سلیمان به خاک سپرده شد و سالها محل زیارت و یادآوری محلی بود؛ سپس در سال ۱۳۸۹ و در مراسمی با حضور جمعی از مردم و مسئولان محل، مزار او به قطعه شهدای ورودی شهر منتقل شد.
وصیتنامه کوتاه او — که در آن از خانوادهها خواسته بود فرزندان را لوس تربیت نکنند و جوانان را به مبارزه و توکل به خدا تشویق کرده بود — بخشی از میراث فکری اوست که همراه رفتار عملیاش تصویری از مسئولیتپذیری و تعهد اجتماعی ایجاد میکند. زندگی و شهادت بهنام محمدی، روایت نوجوانی است که در لحظات سرنوشتساز انتخاب کرد بماند و سهم خود را در دفاع از شهر ادا کند؛ تصویری که در حافظه جمعی خرمشهر و اطرافش ماندگار شد.